حـریم آســــــمانی

ساخت وبلاگ
یا اباصالح المهدے (عج الله تعالی فرجه) دل من مال خودم نیست؛ کفیلی دارد...عشق در مکتب ما شرح طویلی دارد...کوچ کرده خبری داده که بر می گردد...او که در گوشه این دهکده ایلی دارد...اه...ای منتظران فرجش بر خیزید...بی گمان این همه تاخیردلیلی دارد...!!!  حـریم آســــــمانی...
ما را در سایت حـریم آســــــمانی دنبال می کنید

برچسب : برخیزید ای شهیدان راه خدا,برخیزید ای شهیدان راه خدا,دانلود,برخیزید بی کلام, نویسنده : 6harimeasemanie بازدید : 27 تاريخ : شنبه 27 آذر 1395 ساعت: 9:54

یا صاحب الزمانآقا؛ زمین شلوغ شده؛گُم شدم؛ بیا...فکری به حال گمشده ی بی پناه کنآقا؛فدای چَشم تو؛چَشمان خیس منشرمنده ی نگاه تو هستم نگاه کن...یا صاحب الزمان حـریم آســــــمانی...
ما را در سایت حـریم آســــــمانی دنبال می کنید

برچسب : یا صاحب الزمان ادرکنی,یا صاحب الزمان الغوث والامان,یا صاحب الزمان بیا, نویسنده : 6harimeasemanie بازدید : 17 تاريخ : شنبه 27 آذر 1395 ساعت: 2:14

 جُمعـﮧ ها طبع من احساس تغزُل دارد  . . .     ناخودآگاه بـﮧ سمـــت تو تمــایُل دارد   بی تو چندیست ڪه در ڪار زمین حیرانم           مانده ام بــــے تو چرا باغچـﮧ ام گُل دارد  . . . ؟   شاید این باغچه ده قرن بـﮧ استقبالت ؛        فرش گُستــــرده و در دَسـت گلایُل دارد  !!    تا بـﮧ ڪی یڪسره یڪریز نباشــــے شب و روز  ؛      ماه مخفــــے شدنش نیز تعادل دارد  . . .ڪودڪی فال فروش است و بـﮧ عشقت هر روز              مــــے خرم از پسرڪ هر چه تفال دارد  !یازده پله زمین رفت بـﮧ سمت ملڪوت  . .        یڪ قدم مانده زمین شوق تڪامُل دارد    هیچ سنگـــے نشود سنگ صبورت ، تنها  ؛          تڪیه بر ڪعبـﮧ بزن ، ڪعبـﮧ تحمل دارد . . . . حـریم آســــــمانی...
ما را در سایت حـریم آســــــمانی دنبال می کنید

برچسب : جمعه های فرهاد,جمعه هایم ناگهان یکشنبه شد,جمعه ها فرهاد, نویسنده : 6harimeasemanie بازدید : 23 تاريخ : شنبه 27 آذر 1395 ساعت: 2:14

 امام کنار شیعیان  مردی به نام رمیله تب دار بود؛ هنگام نماز رسید و به سختی وضو نمود و برای نماز جماعت به مسجد رفت، بعد از نماز جماعت تا از درب مسجد بیرون آمد علی علیه السلام را دید که دست مبارک بر روی شانه های رمیله گذاشت فرمودند: رمیله! دچار تب شدیدی بودی ولی باز هم برای نماز جماعت به مسجد آمدی! رمیله متحیر و متعجب شد و عرض کرد: بله سرورم، اما شما چطور متوجه شدید!؟ امیرالمومنین علیه السلام لبخندی زد و فرمودند: ای رمیله، هیچ زن و مرد مومنی نیست که مریض شود، مگر اینکه ما بخاطر مریضی او مریض میشویم و هرگاه محزون میشود ما بخاطر او محزون میشویم و هر زمان دعا کند ما به او آمین میگوییم و وقتی ساکت باشد مابرای او دعا می‌کنیم و در هرکجا در مشرق و مغرب، مرد و زن مومنی باشد ما با او هستیم. بحارالانوار ج36یاصاحب الزمان عج، چه دردهایی که با من بود و هست و خواهد بود و شما در کنارم بودید و هستید و خواهید بود و من در همه حال غافل از شما ... حـریم آســــــمانی...
ما را در سایت حـریم آســــــمانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6harimeasemanie بازدید : 27 تاريخ : شنبه 27 آذر 1395 ساعت: 2:14

فرزند شهید محراب ، آیت الله اشرفی اصفهانی می‌گفت: پدرم از آشپزخانه می‌خواست به اتاق برود، عصا دستش بود، یک مرتبه دید که گربه دارد می‌دود گوشت دهانش استتا دید گوشت دهانش است، با عصا روی گربه زد. بعد رفت در اتاق و به خودش گفت:پ چرا زدی؟! گربه غریزه‌اش این است که هرجا گوشت دید ببرد. چون هم گرسنه اش است هم بچه دارد. تو هنر داری باید گوشت خودت را حفظ کنی تو مقصر هستی صدایم کرد و گفت: برو گربه را بیاور عذرخواهی کنم. گفتم: آخر گربه که عذرخواهی نمی‌خواهد. گفت: من به ایشان بیخود چوب زدم. گفتم: خوب حالا عوضش گوشت را برد. گفت: نه! این چوبی که من زدم به او، گناه کردم ، تو را به خدا برو او را بیاور، گربه در سرداب رفته. گفتم: آقا مرغ که نیست، چنگ می‌اندازد صورتمان را زخمی می‌کند گفت: ببین یک کلاه روی سرت بکش، چشم‌هایت پیدا باشد، دستت را هم بکن در این کیسه‌های حمام و بیاورش. به همان صورت رفتم؛ یواش گربه را گرفتم به آقا دادمآیت الله اشرفی بغلش کرد و مرتب می گفت: خدایا! مرا ببخش! ظلم کردم. این حیوان که گناه نکرده بود، خدایا حـریم آســــــمانی...
ما را در سایت حـریم آســــــمانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6harimeasemanie بازدید : 18 تاريخ : شنبه 27 آذر 1395 ساعت: 2:14

اگر علاقه دارید کتابهای رمان مذهبی مطالعه کنید این کتاب زیبا رو توصیه میکنم خیلی زیبا روایت عاشقانه جوانی سنی مذهب به دختری شیعه به نام ریحانه را به قلم میکشد که در نهایت در اثر کرامت ومعجزه ای از طرف حضرت حجه ابن الحسن این عشق به وصال می انجامدشخصا لحظات زیبایی رو در کنار این کتاب داشتم  حـریم آســــــمانی...
ما را در سایت حـریم آســــــمانی دنبال می کنید

برچسب : رویای نیمه شب تابستان,رویای نیمه شب,رویای نیمه شب پاییز, نویسنده : 6harimeasemanie بازدید : 22 تاريخ : جمعه 26 آذر 1395 ساعت: 10:25

ﮔﺮگی ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﯽ ﺩﺭﮔﻠﻮﯾﺶ ﮔﯿﺮﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ، بدﻧﺒﺎﻝ ﮐﺴﯽ ﻣﯿﮕﺸﺖ ﮐﻪ ﺁﻧﺮﺍ ﺩﺭ آﻭﺭﺩ.تا ﺑﻪ ﻟﮏ ﻟﮑﯽ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻣﺰﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻋﺬﺍﺏ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﻫﺪﻟﮏ ﻟﮏ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻥ ﮔﺮﮒ ﮐﺮد ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ آﻭﺭﺩ ﻭ ﻃﻠﺐ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﮐﺮﺩ.ﮔﺮﮒ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: همینکه ﺳﺮﺕ ﺭﺍ ﺳﺎﻟﻢ ﺍﺯ ﺩﻫﺎنم ﺑﯿﺮﻭﻥ آﻭﺭﺩﯼ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﮐﺎﻓﯽ ﻧﯿﺴﺖ؟؟؟!!!" ﻭﻗﺘﯽ به فرد ﻧﺎﺩﺭﺳﺘﯽ ﺧﺪﻣﺖ میکنی ﺗﻨﻬﺎ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭت این باید باشه ﮔﺰﻧﺪﯼ ﺍﺯ ﺍﻭ نبینی " دنیا پر از تباهیستنه بخاطر وجود آدمهای بدبلکه بخاطرسکوت آدمهای خوب حـریم آســــــمانی...
ما را در سایت حـریم آســــــمانی دنبال می کنید

برچسب : سکوت آدم های خوب, نویسنده : 6harimeasemanie بازدید : 16 تاريخ : جمعه 26 آذر 1395 ساعت: 10:25

خدا
دلم آرامشی میخواهد به وسعت اقیانوس آرام
حـریم آســــــمانی...
ما را در سایت حـریم آســــــمانی دنبال می کنید

برچسب : آرامش,آرامش دوستدار,آرامش در حضور دیگران, نویسنده : 6harimeasemanie بازدید : 27 تاريخ : جمعه 26 آذر 1395 ساعت: 10:25

شهید عبدالمطلب اکبری، این بنده خدا زمان جنگ مکانیک بود… در ضمن ناشنوا هم بود.یک پسر عموش هم به نام غلامرضا اکبری شهید شد،‌ غلامرضا که شهید شد…عبدالمطلب سر قبرش نشست، بعد با زبون کرولالی خودش، با ما حرف می زدما هم گفتیم : چی می گی بابا؟! محلش نذاشتیم، هرچی سروصدا کرد هیچ کس محلش نذاشت.دید ما نمی فهمیم، بغل دست قبر این شهید با انگشتش یه دونه چارچوب قبر کشید…روش نوشت:شهید عبدالمطلب اکبری، بعد به ما نگاه کرد گفت: ‌نگاه کنید!… خندید، ما هم خندیدیم.گفتیم شوخیش گرفته، دید همه ما داریم می خندیم، طفلک هیچی نگفت…سرش رو انداخت پائین یه نگاهی به سنگ قبر کرد با دست پاکش کردسرش رو پائین انداخت و آروم رفت…فرداش هم رفت جبهه. ۱۰ روز بعد جنازه اش رو آوردند؛ دقیقاً توی همین جایی که با انگشت کشیده بود خاکش کردند.وصیت نامه های زیادی داره یکیش از همه کوتاه تر بود…اینجوری نوشته بود:بسم الله الرحمن الرحیمیک عمر هرچی گفتم به من می خندیدند ،یک عمر هرچی میخواستم به مردم محبت کنم ، فکر کردند من آدم نیستم ، مسخره ام کردند…یک عمر هرچی جدی گفتم ، شوخی گرفتند…یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم ، خیلی تنها بودم. حـریم آســــــمانی...
ما را در سایت حـریم آســــــمانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6harimeasemanie بازدید : 26 تاريخ : جمعه 26 آذر 1395 ساعت: 10:24

شخصی کنار جوی آبی نشسته بود ، دید سیبی بر روی آب می آید دست برد و سیب را برداشت و خورد . بعد از خوردن سیب به فکر افتاد که این سیبی که خوردم از کجا بود ؟ از کدام باغ بود ؟رفت تا به باغی که سیب از آن باغ بود ، رسید . وقتی صاحب باغ را پیدا کرد از او سئوال کرد : من سیبی از روی آب برداشتم و خوردم و بعد فهمیدم که سیب از باغ شما بوده است . نزد شما آمده ام که مرا حلال کنید یا آنکه قیمتش را بپردازم . صاحب باغ در جواب گفت : این باغ فقط از من نیست ، ما چهار برادریم و من سهم خودم را به شما بخشیدم . گفت : بسیار خوب ، آن سه برادر کجا هستند ، جواب داد : دو تا دیگر از برادرانم در ایران هستند و یکی در خارج از ایران نزد آن دو برادر رفت و حلالیت طلبید و سپس بار سفر بست و به خارج از ایران رفت ( گویا برادر دیگر در شوروی بوده است ) و خود را به در خانه ی آن برادر رسانید و قصه را بیان کرد . آن برادر چهارم تعجب کرد که این فرد کیست که برای یک چهارم سیب این همه راه را طی کرده و به اینجا آمده تا حلالیت بطلبد . گفت : من سهم خودم را به شما بخشیدم ولی به یک شرط حـریم آســــــمانی...
ما را در سایت حـریم آســــــمانی دنبال می کنید

برچسب : این شخص کیست, نویسنده : 6harimeasemanie بازدید : 29 تاريخ : جمعه 26 آذر 1395 ساعت: 10:24

حکم پادشاهیﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺳﺮ ﺳﺒﺰ ﻭ ﺷﺎﺩﺍﺏ ﺣﮑﻤﺮﺍنی ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪ ﻭ ﻃﺒﯿﺒﺎﻥ ﺍﺯ درمان ﺑﯿﻤﺎﺭﯾﺶ ﻋﺎﺟﺰ ﻣﺎﻧﺪند ﻭ ازﺷﺎﻩ ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳتﺷﺎﻥ کاری ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ .ﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﺍﻋﻼم ﻧﻤﺎﯾﺪ .ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ کسی را ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﻨﻤﺎﯾﻢ ،که ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﺭ ﻗﺒﺮی که برای من آماده کرده اند ﺑﺨﻮﺍبد !ﺍﯾﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﮐﺸﻮﺭ ﭘﺨﺶ ﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﺒﺮﺑﺨﻮﺍﺑﺪ . ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺩﺭاﯾﻦ ﻗﺒﺮ بخوابدفقط ﯾﮏ ﺷﺐ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ،ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺮﺩﻡ شود.ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ ﻭ روزنه ای ﺑﺮﺍﯼ نفس کشیدنﻭ ﻫﻮﺍ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﻧﻤﯿﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻨﺪ .ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺑه ﺨﻮﺍﺏ ﺭﻓﺖ .ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪنکیر و منکر ﺑﺎﻻﯼ قبرش ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻧﺪ.ﺳﻮﺍﻝ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﻭ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯿﮕوید ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﭘﺮﺳﯿﺪند:ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﭼﯽ ﺩﺍﺷﺘﯽ؟ ﻓﻘﯿﺮ ﮔﻔﺖ :ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻣﺮﮐﺐ ‏(ﺧﺮ ‏) ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺩیگرﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ .ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ فقیر ﺑﺎ ﺧﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻭ ﻓﻼﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ بر ﺧﺮﺧﻮﺩ ﺑﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩ گذاشتی ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺭاندﺍﺷﺖ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﺩﺭفلان ﺭﻭز به خرت ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺩﯼ و....ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ بخاطر ﺍﯾﻦ ﻇﻠﻢ ﻫﺎ  که به ﺧﺮﺵ کرده بود  حـریم آســــــمانی...
ما را در سایت حـریم آســــــمانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6harimeasemanie بازدید : 15 تاريخ : جمعه 26 آذر 1395 ساعت: 10:24

داستان کوتاه پند آموز«دزد باورها»گویند روزی دزدی در راهی بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود. آن شخص بسته را به صاحبش بازگرداند.او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟ گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا، مال او را حفظ مےکند و من دزد مال او هستم، نه دزد دین! اگر آن را پس نمی دادم و عقیده صاحب آن مال خللی می یافت، آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است. حـریم آســــــمانی...
ما را در سایت حـریم آســــــمانی دنبال می کنید

برچسب : دزد باورها, نویسنده : 6harimeasemanie بازدید : 34 تاريخ : جمعه 26 آذر 1395 ساعت: 10:24

مرحوم شیخ رجبعلی خیاط می فرمود:بطری وقتی پر است و می‌خواهی خالی اش کنی، خمش می‌کنی. هر چه خم شود خالی تر می‌شود، اگر کاملا رو به زمین گرفته شود، سریع تر خالی می‌شود.دل آدم هم همین طور است، گاهی وقت‌ها پر می‌شود از غم، از غصه، ...قرآن می‌گوید: هر گاه دلت پر شد از غم و غصه ها ؛ خم شو و به خاک بیفت." وَکُن مِّنَ السَّاجِدِین." سجده کن؛ ذکر خدا بگو ; این موجب می‌شود تو خالی شوی تخلیه شوی، سبک شوی؛                                           حـریم آســــــمانی...
ما را در سایت حـریم آســــــمانی دنبال می کنید

برچسب : سجده سهو,سجده,سجده واجب, نویسنده : 6harimeasemanie بازدید : 57 تاريخ : جمعه 19 آذر 1395 ساعت: 1:55

قالَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ ع مَالُکَ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکَ کُنْتَ لَهُ فَلَا تُبْقِ عَلَیْهِ فَإِنَّهُ لَا یُبْقِی عَلَیْکَ وَ کُلْهُ قَبْلَ أَنْ یَأْکُلَکَامام حسین علیه‌السّلام فرمود: اگر مال وثروتت درخدمت تو نباشد تو درخدمت او هستی، پس به آن اعتماد مکن زیرا برای تو باقی نمی ماند واز آن استفاده کن قبل از اینکه او تو را بخورد.بحارالانوار ج68 ص 357 حـریم آســــــمانی...
ما را در سایت حـریم آســــــمانی دنبال می کنید

برچسب : ثروت,ثروتمندان ایران,ثروتمندان تبریز, نویسنده : 6harimeasemanie بازدید : 37 تاريخ : جمعه 19 آذر 1395 ساعت: 1:55

نتیجه تصویری برای حجاب تاج بندگی

حـریم آســــــمانی...
ما را در سایت حـریم آســــــمانی دنبال می کنید

برچسب : سیاستمداران اهل فیضیه,سیاست اهل بیت,سیاستمداران اهل مشهد, نویسنده : 6harimeasemanie بازدید : 33 تاريخ : جمعه 19 آذر 1395 ساعت: 1:55

نتیجه تصویری برای حجاب تاج بندگی

بانوی سرزمینم با حجاب چقدر زیبا می شوی 


حـریم آســــــمانی...
ما را در سایت حـریم آســــــمانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6harimeasemanie بازدید : 29 تاريخ : جمعه 19 آذر 1395 ساعت: 1:55

حکمت خدا مردی به پیامبر خدا ،حضرت سلیمان ، مراجعه کرد و گفتای پیامبر میخواهم ، به من زبان یکی از حیوانات را یاد دهی .سلیمان گفت : توان تحمل آن را نداری .اما مرد اصرار کردسلیمان پرسید ، کدام زبان؟جواب داد زبان گربه ها، چرا که در محله ما فراوان یافت می شوند.سلیمان در گوش او دمید و عملا زبان گربه ها را آموختروزی دید دو گربه باهم سخن میگفتند. یکی گفت غذایی نداری که دارم از گرسنگی میمیرم .دومی گفت ،نه ، اما در این خانه خروسی هست که فردا میمیرد،آنگاه آن را میخوریم.مرد شنید و گفت ؛ به خدا نمیگذارم خروسم را بخورید،آنرا خواهم فروخت، وفردا صبح زود آنرا فروختگربه امد و از دیگری پرسیدآیا خروس مرد؟ گفت نه،صاحبش فروختش، اما،گوسفند نر آنها خواهد مرد و آن را خواهیم خورد.صاحب منزل باز هم شنید و رفت گوسفند را فروخت.گربه گرسنه آمد و پرسیدایا گوسفند مرد ؟گفت : نه! صاحبش آن را فروخت.اما صاحب خانه خواهد مرد، وغذایی برای تسلی دهندگان خواهند گذاشت و ما هم از آن میخوریم!مرد شنید و به شدت برآشفتنزد پیامبر رفت و گفت گربه ها میگویند امروز خواهم مرد!خواهش میکنم کاری بکن !پیامبر پاسخ داد: خداوند خروس را ف حـریم آســــــمانی...
ما را در سایت حـریم آســــــمانی دنبال می کنید

برچسب : حکمت خدا,حکمت خدا در تاخیر ازدواج,حکمت خدا در کارها, نویسنده : 6harimeasemanie بازدید : 43 تاريخ : جمعه 19 آذر 1395 ساعت: 1:55

خدایا...قصه وکالت را زیاد شنیده اماما قصه وکیلی چون تو را نه ...تو که وکیل باشی همه حق ها گرفتنی استپرونده ای که تو وکیلش باشی قصه اش ستودنی استاز روزی که ایمان آوردم، تو وکیل منی و تنها پناهمو تو در این عشق بازی، پرده از رازی بزرگ برداشتی، رازی که اسمش را می دانستم اما رسمش را ...رازی بنام "توکل" ..."توکل" قصه ای است که از روز ازل برای مان خواندی و گفتی در هر تاریکی و پیچ و خم دنیا و حتی در تمام لحظات روشنایی، دستانت در دست من است ...بنده من، نگران نباش و به من اعتماد کن..."توکل" ...و فهمیدم :"حسبنا الله ونعم الوکیل"  حـریم آســــــمانی...
ما را در سایت حـریم آســــــمانی دنبال می کنید

برچسب : توکل بر خدا,توکل,توکلی, نویسنده : 6harimeasemanie بازدید : 36 تاريخ : جمعه 19 آذر 1395 ساعت: 1:55